ستاد امور دانشجويان شاهد و ايثارگر


چه كشكي، چه پشمي

قرآن در بيان سستي ايمان مردم مي گويد وقتي كه سوار بركشتي مي شوند و دريا طوفاني مي شود، خداوند را با تمام وجود مي خوانند و وقتي به ساحل مي رسند، همه چيز فراموش ميشود (نقل به مضمون). اشاره به زماني است كه فقط خدا را زماني مي شناسيم كه نياز داريم. اين مفهوم در داستان زير از كتاب كوچه احمد شاملو را يكي از دوستان برايم فرستاده به طورظريف همين را مي گويد:
چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد. از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت، خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد. ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند. در حال مستاصل شد .... از دور بقعه ي امامزاده اي را ديد و گفت: اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم. قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت. گفت: اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من، بيچاره، از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي. نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم .... قدري پايين تر آمد. وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت: اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟ آن ها را خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دهم. وقتي كمي پايين تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود! كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتي باقي تنه را سرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟ ما از هول خودمان يك غلطي كرديم غلط زيادي كه جريمه ندارد.
كتاب كوچه احمد شاملو